.
مثل تو هر کس آشنایی در سفر دارد
مانند من، مانند من چشمی به در دارد
در سر به زیری حاجتی دارد که می خواهد
روی زمین تا تکّه نانی دید بردارد
اشکی است اشک او که می گویند یاقوت است
آهی است آه او که می گویند اثر دارد
من اشک هایی داشتم، تنها خودم دیدم
شاید فقط آیینه از دردم خبر دارد
من بغض هایی را فرو بردم که ترسیدم
از رازهای سر به مُهری پرده بردارد
یک عمر در خود ریختم تنهایی خود را
انگار کن کوهی که آتش بر جگر دارد
انگار کن آتشفشانی در سرم دارد
روزی مرا بیدار کن اما خطر دارد
دلشوره ای دارم، گمانم ماهیِ سرخی
در عمق دریایی به قلابی نظر دارد
مهدی فرجی