شخصی جات

به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد

شخصی جات

به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد

بین خودمون باشه ...

مـن از آن روز کــه در بـنـــــد تـو ام آزادم

بعضی روزای خیلی طولانی زود میگذرند و آخر شب که مرور میکنی میبینی همه این اتفاقا توی یه روز افتادن

بعضی روزا هم به سرعت برق میگذرن

یه روزایی هم هستن هی کش میان هییی کش میان هییییی کش میان . اون خستگیه که اخر شبا میاد سراغت از وسط این روزا میاد و حسابی کلافت میکنه

الان ساعت 23:12 دقیقست و بارون میاد

تا حالا اینطوری صداشو نشنیده بودم  مثل خورده های شیشه میمونه

وقتی فکر میکنم خیلیا تو این سرما سقفی بالای سرشون نیست فکر میکنم خون داره از پنجره میپاچه توی اتاق

شکر غصه دار ....

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی